جدول جو
جدول جو

معنی باج پران - جستجوی لغت در جدول جو

باج پران(پَ)
از سانسکریت وایوپرانا پران بمعنی ’اول القدیم’ است، و هندوان به هیجده پران قایل بودند و اکثر آنها به اسماء حیوان و انسان و فرشتگان مسمی بودند، یکی از آنها باج پران است بمعنی ریح (باد). رجوع به تحقیق ماللهند صص 62-63 و فهرست همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
باج گیر، باج گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ پ)
در آثار هندی انسانی که بعلت کوچکی و کوتاهی اعضاء اندامهای وی بهم کشیده باشد و اعضاء کوتاه داشته باشد. (از ماللهند بیرونی ص 63 س 4) و رجوع به بامن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ گِ)
ثقل. (منتهی الارب). بار سنگین. وقر. (ترجمان القرآن) :
شتروار بار گران دو هزار
پسندیده باژ ازدر کارزار.
فردوسی.
، فروکش شدن. (غیاث). محل فروکش کردن، مقام گزیدن. (غیاث). رجوع به بارانداز شود
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکزی بخش تابع شهرستان قوچانست، سر راه شوسۀ قوچان - عشق آباد واقع، فاصله قوچان به باجگیران 83هزار گز است، مشخصات جغرافیائی آن بشرح زیر است:طول 13 درجه و 85 دقیقه، عرض 18 درجه و 27 دقیقه، کوهستانی، سردسیر، سکنۀ آن 1965 تن و آب آن از قنات میباشد، محصول آن غلات دیمی و آبی است، در سابق بواسطۀ تجارتی که ایران با شوروی داشت کلیۀ مال التجاره از شوروی بگمرک باجگیران وارد و در موقع خروج هم از گمرک باجگیران حمل میشد، در واقع مرکز تجارت بوده باین جهت مراکز گمرکی مفصلی دارد، فعلاً تجارت محدود گردیده از اهمیت باجگیران کاسته شده، وضعیت مردم بواسطۀ معاملات خوب بوده اینک اغلب دکانها بسته شده فعلاً دارای 50 الی 60 باب دکان مختلف و یک رشته قنات و یک آب انبار عمومی و دو حمام است، آب این قصبه شور است، ادارات بخشداری، گمرک، دو دبستان دخترانه، پسرانه، پست و تلگراف، شهربانی، پادگان مرکزی، ژاندارمری، دارائی، شهرداری درین قصبه متمرکز است، در قسمت شمال این قصبه یک رشته ارتفاعات است، نگهبانان ایران و شوروی در فاصله کمی با هم قرار دارند، فقط سیم خاردار حد فاصل دو نگهبانست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ حَ)
در لاتینی: نمتاکوم، شهری بفرانسه، کرسی پادکاله در 174 هزارگزی شمال پاریس و در آن ابنیۀ قدیمۀ جمیله است. ناحیۀ اراس دارای 12 کانتن و 211 کمون و 20156 تن سکنه است، ریختن شیر را بر شیر. (منتهی الارب) ، سیراب گردیدن. (منتهی الارب). سیراب شدن، گرد آمدن آب، چنانکه در وادی. آب گرفته شدن بیابان. آب در وادی و حوض گرد آمدن و باستیذن آن. (تاج المصادر بیهقی). گرد آمدن آب از سیرابی جای. (منتهی الارب) ، سیراب کردن قوم، دوباره آب خوردن. دوباره خوردن آب را. (منتهی الارب) ، پوشیده شدن تک حوض به آب، آموختن شتر کره و اسب کره. فرهختن
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قپانداری. (واژه های نو فرهنگستان ایران 1319هجری شمسی ص 65)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
باج گیرنده. عشار. ساعی. (دستوراللغه) :
باج ستان ملوک تاج ده انبیا
کز در او یافت عقل خط امان از عقاب.
خاقانی.
واو بخوبی ز روم باج ستان
بنکوئی ز چین خراج ستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بادپر و فیاش. (ناظم الاطباء). لاف زن. رجوع به بادبر و بادپر شود:
هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان
بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد.
شفیع اثر (از آنندراج).
این آه کشان در دل افسرده بتزویر
در دعوی آتش نفسی بادپرانند.
مخلص کاشی (از آنندراج).
رجوع به بادفر و بادبر شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد پرانی
تصویر باد پرانی
خوش آمد گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج قپان
تصویر باج قپان
قپانداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
کسی که باج گیرد آنکه خراج ستاند عشار
فرهنگ لغت هوشیار
اسم اخاذ، باج بگیر، باج خواه، باجگیر، رشوه خوار، رشوه ستان، رشوه گیر
متضاد: باج ده، باج بده
فرهنگ واژه مترادف متضاد